یاسای ما، لبخند خدا

دفتر خاطرات نی‌نی قهرمان (قسمت هفتم)

1390/8/7 13:30
نویسنده : مامان و باباش
1,563 بازدید
اشتراک گذاری

اختصاصی لبخند خدا: این مطلب به صورت سریالی به قلم "بابای نی‌نی نیومده (لبخند خدا)" به رشته تحریر در می‌آید. بازپخش آن در هر جا و به هر صورت بدون ذکر منبع عرفا و شرعا حرام است و مستوجب بازپرداخت حق‌الناس به اضافه سودش در آن دنیاست. اگه طالب این همه دردسرید، خود دانید. در ضمن برای اینکه از اصل قصه با خبر شوید به شما توصیه می‌کنم قسمت‌های قبلی را هم مطالعه بفرمایید.

نی‌نی قهرمان و بازدید از باغ وحش

تاریخ: تاریخ چی؟ تاریخ تولد! تاریخ سالگرد ازدواج مامان و بابا! چرا سوالای گیج کننده می پرسی؟ راست و پوست کنده بگوه تاریخ فلان چیز تا جونم برات بگه!!

روز: روز چی؟ روز جهانی کودک! روز مادر! روز پدر! بازم که سوال چند پهلو پرسیدی!؟

ساعت: ای بابا ساعتشم می خوای؟ عجب رویی داری!

مکان: مکان چی؟ نه دبگو مکان چی تا جوابتو بدم!؟

موقعیت: اه اه دیگه داره اون روی نی‌نی سگیم بالا میاد!

شرح داستان: امروز به اتفاق مامان و بابا که تصمیم گرفته بودند منو با دنیای دور و برم آشنا کنند. سری به باغ وحش زدیم. وقتی بزرگترها تصمیم گرفتند به چنین جایی برند با من مشورت نکردند و در اصل یکی از اصول مهم قانون نی‌نی داری را زیر پا له کردند. چون گرچه ما نی‌نی قهرمان هستیم؛ اما علامه دهر که نیستیم تا بدانیم باغ وحش کجاست. اولش فکر کردم خود باغ وحشیه! ولی بعد که کمی مخچه و مخم کار افتاد و به درختای داخل پارک روبروی خونمون خیره شدم دیدم طفلکیا خیلی آرومند و زیبا و به قیافه موجهشون نمی یاد وحشی باشن! کمی که راه افتادم فهمیدم منظورشون اینه کسایی که اونجان باید وحشی باشن که خیلی زود چند تا تف آبدار نثار این فکر پلیدم کردم چون مامان بابای من که هر دوشون آدم بزر گ وعاقلی هستند! پس این وصله های ناجور با هیچ چرخ خیاطی به اونا نمی چسپه؟! بعد فکر کردم و فکر کردم تا اینکه گفتم چرا از بابا و مامان نپرسم و با زبان بی زبانی حالیشون کردم که اون جایی که داریم میریم کجاست؟

بابایی گفت: اونجا جاییه که خرس هست، پلنگ هست، شیر هست و گفت و گفت و جالب بود که تمام اونا واسم آشنا بودن. پیش خودم گفتم یعنی این همه شال و کلاه کردن واسه رفتن به اتاق خواب منه؟! مامانی که متوجه این گاف تاریخی من شده بود گفت: نه قهرمان! اون حیواناتی که تو کمد اسباب بازیهای تو هستن عروسکند! اینا که ما می خوایم نشونت بدیم واقعیه!

پیش خودم فکر کردم چه جالبه که خود پلنگ صورتی رو ببینم یا پاندای کونگفو کارو یا موش سرآشپزو! دوان دوان دویدم تا دفتر تلفن و خودکار بغلشو بردارم که از این شخصیتهای معروف امضا و بگیرم و حتی اگه افتخار دادند باهاشون عکس یادکار بگیرم. گرچه در میانه را بابایی پاهای منو از زمین کند و نذاشت دفتر تلفن و خودکار بیارم اما پیش خودم گفتم: غمی نیست! از بغل دستیم می گیرم.

خلاصه با این ذهنیت راه افتادم که تا چند لحظه دیگه به اونجا می رسم و با همه این شخصیتهای معروف عکس می گیرم و پیش بقیه نی‌نی ها پزشم میدم. اما تو راه خوابم و برد تا اینکه با نعره عنکرالاصواتی از خواب پریدم. اولش فکر کردم بازم مامانه که به خاطر این که بابا یادش رفته کادوی تولد و سالگرد و از این چیزا براش بگیره داره سرش داد میزنه یا باباست که برای تصاحب کنترل تلویزیون داره با صدای بلند از مامان خوواهش می کنه که کنترلو بهش بده تا فوتبالشو ببینه!؟ اما نه این صدا خیلی بلندتر از صدای هر دوتاشون بود و بازم این وصله ها به مامان بابای متشخص من نمیخوره که بیرون از خونه سر هم داد بزنند. تازه یادم افتاد ما می خواستیم بریم باغ وحشی! وقتی چشامو وا کردم یه گربه خیلی بزرگ دیدم که به قول بابایی رنگش نخودی بود! بابا گفت: ببین بابایی این پلنگه! من پیش خودم فکر کردم که حتما گربه زری نق نقوی همسایه است که اونو خورده  و اینقدر بزرگ شده که آوردنش تو این قفس تا منو هم نخوره! به قیافش نمیومد هیچ نسبتی با اون پلنگ صورتی پشمالوی من داشته باشه یا حتی کارتون قشنگش که بابا سی دیشو گرفته و هی با من نگاه می کنه و میگه: کجایی بچگی که یادت به خیر!

بعد منو به نزدیک قفس یه پاندا برد که گرچه خیلی آقا بود اما هیچ کاریش مث پاندای کوگفو کار نبود و یه گوشه داشت پای خودشو لیس میزد. با خودم فکر کردم که حتما یکی از رقیباش که تو کارتون بودند چنگش زدند و اسیرش کردن.

خواستم موش سرآشپزو ببینم. به همین خاطر با هر زبونی بود گفتم: موش! اینو که گفتم مامان خانومی و چند تا زن دیگه شروع کردند به جیغ زدن و هوار کشیدن! منم با خودم فکر کردم که حتما موش سرآشپز اونقدر غذا پخته و خورده که از این پاندا بزرگتر و از اون گربه نخودیه که اصلا صورتی ومهربون نبود وحشتناکتره؛ به همین خاطر بی خیال پیدا کردن اون و حتی آلوین هم شدم. تازشم هورتونم دیدم اما اینقدر وحشتناک و بزرگ بود که هوای عکس انداختن و امضا کردنو به کلی از سرم بیرون کردم.

وقتی داشتیم به خونه برمی گشتیم پیش خودم فکر کردم اتاق مان گرچه باغ نیست، اما در عوض پلنگ صورتی و پاندای کونگفو کار و موش سرآشپز و آلوینو بقیشون نه وحشین و نه وحشتناک. حالا بی تابم که به خونه برسیم تا اونا رو سیر بغل بگیرم و بهشون بگم که من تا همیشه عروسکشونو دوست دارم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان ماهان عشق
7 آبان 90 14:07
خاله جون مامان و بابای تو واست باغ وحش راه انداختن ما واسه نی نی مون گاراژ.حالا وقتی بدنیا اومدی(ایشالله)یه وقتا تو بیا گاراژ یه وقتا ماهان میاد باغ وحش تو.


خوش یه حال ماهان عشق ماشین با این مامان بابای مهربون...
مامان مانی جون
7 آبان 90 18:35
میگم اونجا(تو اتاق نی نی قهرمان)EYORE الاغه دوست پوه هم پیدا میشه
آخه مانی جون ما خیلی بهش علاقه داره اما جنس مرغوب و واقعیش گیرمون نیومد
گفتیم نی نی قهرمان همه شخصیت های کارتونی رو داره شاید اینم داشته باشه
آدرس بده بخریم


مامانش! نی نی قهرمان و همه ماجراهاش خیالیه و ما هنوز نی نی دار نشدیم. اما اگه به این عروسک تورمون خورد خبرت می کنیم.
مامان مانی جون
7 آبان 90 18:36
راستی حواستون هسن بعد از 29 روز آپ شدین؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


درسته که دیر به دیر آپ میشیم! اما آهسته و پیوسته... شما هم خوب آمار دستتونه!
معصومه مامان سهند
9 آبان 90 13:58
نگارشتون واقعا زیباست آفرین به مامان و بابا و نی نی قهرماننننننننننننن


آفرین به شما! اول دعا کنید خدا نی نیشو قسمت کنه تا بعد!
هستي
11 آبان 90 17:43
سلام جمعه ساعت 20 منتظر حظورتون در وب عصر ململي هستيم
http://www.asr-havadare-no.blogfa.com/
به وب خودمم بياين ونظرتونو و درمورد ململ بگيد
http://m0bina-malmal.niniweblog.com/


فقط می‌تونم بگم که مرحبا!
معصومه مامان سهند
12 آبان 90 8:36
سلام عزیز دلم، با ادامه سفرنامه اروپا بخش پاریس به دیدنتون اومدم خوشحال میشم پیشمون بیایین


بابا گالیور! علی بابا! سند باد! چشم پیش شما هم میایم.
مامان آرین
12 آبان 90 11:49
بفرمایید توی وبلاگمون با یه پست خوشمزه پذیرایی بشین


ما که می‌میریم واسه پذیرایی! آماده باشین که اومدیم!!
مامان پارسا
15 آبان 90 1:54
سلام
خوبین؟
خیلی جالب و بامزه بود مثل همیشه


از ما هم صد تا سلام مثل همیشه!
مریم مامان درسا
16 آبان 90 3:54
سلام
عیدتون مبارک
000000___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________*


واااااااااااااااای ذوق زده مون کردین. عید خودتون مباااااااااااااااارک!
مامان ماهان
16 آبان 90 11:28
خیلی قشنگ و زیبا و دلنشین مینویسین


ممنون! شما هم زیبا نظر می‌زارین.
مامان مانی جون
17 آبان 90 17:05
ای بابا مثه اینکه یادتون رفته که ما از خواننده های قدیمیتون هستیم و نمیدونیم نی نی کجاست
ما هم تو خیالاتمون گفتیم


وای پس شما ببخشین که ما تشتباهی گرفتیم! چه کنیم پری و هزار درد!
مامان مانی جون
19 آبان 90 12:53
معصومه مامان سهند
20 آبان 90 15:43
سلام خوبید ممنونم از حضور گرمتون در وبلاگ سهندمممممممم راستی من خاطرات بارسلون رو قبلا نوشتم و در قسمت آخرین مطالب پست سفرنامه اروپا2 خاطرات ده و یازده ماهگی سهند- سفر به بارسلونا است اگر دوست داشتید بخونید لذت بخشههههههههه
معصومه مامان سهند
20 آبان 90 15:44
ضمنا خاطرات اروپای 1 متعلق به کشور سوئیسه اونم جالبه امیدوارم خوشتون بیاد


می‌خوانیم و دوست داریم!
معصومه مامان سهند
21 آبان 90 2:00
سلام بر مامان و بابای نی نی قهرمان از اینکه به وبلاگ سهند اومدید خیلی خیلی ممنونم و از بابت نظر قشنگتون ممنون تر، راستش توی یه اشتباه متاسفانه نظر قشنگتون حذف شد، اگر میشه و براتون مقدوره مجددا در پست سفرنامه پاریس برام نظر قشنگتون رو بزارید اگر هم براتون مقدور نیست خواهش می کنم من رو عفو کنید باز هم پیش ما بیاین خوشحال میشیم


میایم و دوباره نظر می‌زاریم!
معصومه مامان سهند
22 آبان 90 17:54
سلام دوست عزیزم با پست تولد دوسالگی سهند به روز شدم تشریف بیارید خوشحال میشم
مامان ثمين
23 آبان 90 12:03
قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد / ايمان به جز از حب علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم / گفتا که علي نور بود سايه ندارد عيد غدير مبارک
مامان علی خوشتیپ
23 آبان 90 15:36
نام علي : عدالت — راه علي : سعادت — عشق علي : شهادت — ذکر علي : عبادت — عيد علي : مبارک
مامان پارسا
23 آبان 90 15:52
دلا امشب به مي بايد وضو کرد .... و هر ناممکني را آرزو کرد ..... عيد غدير بر شما مبارک
مامان آرین
3 آذر 90 10:20
بچه ها بیاین ساندویچ


چشمممممممممممممممممممممممممممممممممممم
مریم مامان درسا
6 آذر 90 3:26
سلااااااااااااام
خوبید؟


ممنون مامان نازنین درسای گل! شما خوبید.
سارا
6 آذر 90 19:10
سلااا م عزيزم خوبي؟كوچولوي نازت خوبه؟
من واسه ني ني جونم يه وبلاگ درست كردم خوشحال مي شم بياي
راستي با اجازه لينكتونم كردم



ممنون عزیز دلم! اما ما که نی‌نی نداریم! یعنی تا حالا خدا قسمت نکرده! ما هم در اولین وقت شما رو لینک می‌کنیم.
نگين
7 آذر 90 15:14
سلام دوست خوبم اميدوارم كه هميشه خوب و خوش و سلامت باشيد .
مامان ماهان
17 آذر 90 14:22
سلاااااااااااااام خوب هستین
مامان آرین
23 آذر 90 17:37
و باااااااااااااااااااااااااااز هم غیبتی طولانی کجایین پس؟


می‌آیمممممممممممممم
علي خوشتيپ
25 آذر 90 10:28
سلام خاله جونم. كد جشنواره من 150 هست .ميشه بهمون راي بديد.البته بايد سه نفر رو انتخاب كنيد.به قسمت جشنواره بريد و شرايط راي دادن رو مطالعه كنيد. راي گيري از 1 دي شروع ميشه ممنووووون
مامان ماهان
25 آذر 90 15:04
با پست تولد آپم
مامان عسل
29 آذر 90 1:32
بي نظييييييييييييييييييييييير بووود
مریم مامان درسا
29 آذر 90 6:33
روي گل شما به سرخي انار ، شب شما به شيريني هندوانه ، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندي يلدا . شب يلدا مبارک
مامان هوراد
11 دی 90 14:41
سلام
ما که به این نی نی قهرمان معتاد شدیم
ببخشید دیر به دیر براتون پیام می دهیم
روزهای شاد و پر برکتی را برایتان آرزو دارم


ما هم که به شما معتاد شدیم و قصد هم نداریم ترک کنیم!